سلام بر دوستان عزیز!

روزی ...

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم فرما شد. بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخاست و گفت:آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا... 

پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند. جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی  و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج داردپیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.

جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده، نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند.
پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :

« چرا نگاه میکنید؟! به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود...!!! »

آری، برخی از انسان ها گرچه به ظاهر خود را دوستی متین می نمایانند، ولی در عمل همچون دشمنی بی رحم هستند. که تنها برای سود و منفعت خویش، دست یاری به سویتان گشوده اند... همانطور که ادیب بزرگ، مولانا، فرمود:

    

   « چون بسی ابلیس آدم روی هست              پس به هر دستی نشاید داد دست »