آیا تاکنون با خود اندیشیده اید که چه چیزی سبب می شود که ما انسان ها در اوج بی رغبتی و نا توانی، بازهم گرایشی به سرانجامی نیکو و پیروزی داریم؟ چه چیزی موجب می شود که کشاورزی در اوج خشکسالی و  بی اقبالی، باز نیز دست به دعا بر می دارد و خدا را می خواند؟ 

این همان « امید » به فردایی بهتر است...

همان چیزی که بارها آن را در زندگی خویش می یابیم و به بسیاری از کارهای ما، گرمی خاصی می بخشد. اما به راستی چه چیزی در وجود ما نهفته است که آرامش زندگی ما، تلاش های روزمره ی ما و حتی آینده ی ما را وابسته به امید می کند؟ 

خوب پاسخ به این پرسش در گرو درکی عمیق از وجود ماست. ما همگی می دانیم که انسان ها به وسیله ی خواسته ها و تلاش هایشان به مفهوم واقعی زندگی دست می یابند. اما برای آغاز به کار به امید نیاز است. این به آن معنی است که خداوند بزرگ، امید را در وجود انسان قرار داد تا به وسیله ی آن برای رسیدن به هدف هایش تلاش کند.

برای مثال فردی که زندگی خویش را بر پایه ی نیکی به اطرافیان بنا کرده است، این را می داند که امید به رستگاری و سرانجامی نیکو و زیبا، او را به این عمل وا می دارد.

و جالب تر آن که گناه کاران و منحرفان نیز، بر آن هستند که مفهوم این واژه را دریابند. چون آنها در تلاشند تا که کارهای زشت و تباه خویش را به وسیله ی امیدی که به بخشش توسط معبود خویش دارند، جبران کنند.

اکنون شما روزی را تصور کنید که هیچ امیدی به انجام هیچ کاری نداشته باشید و تنها در خانه بنشینید و غصه بخورید! این ناامیدی جز آن که انسان را از اعمال اصلی و نهایی زندگی باز می دارد، هیچ سودی نخواهد داشت زیرا در این صورت، انسان هر روز طعمی یکنواخت از زندگی را می چشد و در نهایت نیز از آن خسته می شود.

هم چنین چه بر سر مردمان جهان می آمد اگر امیدشان به زندگی را از دست می دادند و یا این که در مقابل مشکلات کوچک، توان خویش را در مقابله با افکار پریشان به نابودی می کشاندند؟! خوب در این صورت تمامی تلاش ها و پیشرفت های انسان از بین می رفت و بشر به جای آن که زمینه ای را برای رسیدن به زندگی بهتر مهیا می کرد، خود اولین قدم را در فنای خویش بر می داشت!

آری این همان امید است که هر موجودی به هر شیوه و بیانی، آن را داراست. اکنون می دانیم که چرا آن کشاورز هنوز هم در زمینی تشنه برای کشت محصولی تلاش می کند...  

 و یا آن که چرا هر روز خورشید زمین را تنها می گذارد و زمین بی هیچ گلایه ای منتظرش می ماند. این همان امید است، امید به طلوعی دوباره...