۶ مطلب با موضوع «حکایات و جملات قصار» ثبت شده است

مرد ثروتمند

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند...

۵ نظر
علی سیارنژاد

معجزه ی پرواز

  پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند. 

 یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهین‌ها تربیت شده و آماده شکار است اما  نمی‌داند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخه‌ای قرار داده  تکان نخورده است...

۴ نظر
علی سیارنژاد

گنجشک و آتش

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...


آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدهم : هر آنچه از من بر می آمد!


۸ نظر
علی سیارنژاد

تاثیرگذار

در این قسمت، تعدادی جملات زیبا قرار دادم. ای کاش صرف نظر از خواندن آن ها، کمی در مفهومشان نیز تامل کنیم...

۴ نظر
علی سیارنژاد

آزمایش حقیقی

سلام بر دوستان عزیز!

روزی ...

۵ نظر
علی سیارنژاد

سبد گردو

حکایت میکنند که...

۴ نظر
علی سیارنژاد