ده ها میلیارد سال پیش با انفجاری مهیب از ماده ای بسیار متراکم، کیهان شروع به حیات کرد...
در کسری از ثانیه، برای نخستین بار ماده و زمان پدید آمد و جهان شکل گرفت.
پس از میلیاردها سال دیگر، زمین و دیگر اجزای عالم وجود، شکل گرفتند و سال ها پس از آن نیز برای نخستین بار، موجودات زنده بر روی این کره ی جوان نفس کشیدند. این در حالی بود که انسان ها منتظر نوبت شان برای آفرینش بودند...!
زمان به همین شکل گذشت و سپری شد تا این که از نوادگان میمون ها، انسان ها پدید آمدند. با این وجود آن ها از برادرانشان (شامپانزه ها!) بسیار متفاوت بودند.
همگی این اتفاقات به وقوع پیوست تا انسان طعم حیات را بچشد. در واحدی که ما آن را زمان خطاب می کنیم. یعنی هر یک از انسان ها در برهه ای مشخص از زمان و مکان می آید و می رود. حال این موضوع را در زمان حال تصور کنید... با تصور خودتان... این تصویری از وجود ما در گیتی است:
« با طلوع خورشید و نوازش آن بر سر فرزندش، زندگی انسان ها بار دیگر آغاز می شود. برای بسیاری از ما، صبح تجلی بخش زندگی تاره با تکاپو برای موفقیت بیشتر و نیز برای جمعی از ما یعنی باز هم حیاتی یکنواخت... _به راستی چه حکمتی است که مابایددر زمان مشخصی وعده های غذایی داشته باشیم و یا این که چرا باید در زمان های مشخصی بخوابیم؟ آیا به راستی ما لایق این خوردن و خوابیدن (!) ها هستیم؟_
با شروع روزی تازه و سرفصلی بدیع از زندگی انسان، گرایش های او نیز آغاز می شود.
عده ای به سوی کار و تلاش برای بهبود وضعیت جامعه، جمعی برای بیهوده وقت تلف کردن و برخی نیز برای تجربه ای نو، دست به کار می شوند...
ولی با این حال نیز انسان ها خیلی با هم مشابه نیستند! این را همگی ما میتوانیم با تماشا ی اطرافیان، نظاره گر باشیم. در محیط کار یا تحصیل و یا خانه و به بیانی دیگر در محیط فعالیت، انسان ها اگر حتی گرایشی یکسان نیز داشته باشند، نمی توانند یا نمی خواهند که با هم، هم سو و هم جهت باشند. شاید به خاطر غرور آن هاست و شایدم...
اکنون ساعت ها از این سرفصل گذشته است ولی آن چه بیش از همه جلب توجه می کند، این است که در آن واحد، در گوشه ای از این کره ی خاکی، عده ای با هم می جنگند و تشنه ی خون یکدیگرند، مردمی به هم کمک می کنند تا به رشد برسند، افرادی سخت مشغول انجام کارهای خویش هستند و بسیاری نیز بی هیچ هدف و افقی برای زندگی خویش،بی کار در خانه نشسته اند!
همه ی این افراد در زمین اند. هیچ کدامشان فرشته و یا شیطان نیست و همگی انسان اند...
در همین لحظه و زمان، افرادی به بشریت معرفی می شوند که ضامن بقای آن هاست و افرادی نیز بر سر کار می آیند که عامل فنای آن هاست. افرادی می آیند و تغییری نه چندان عظیم ایجاد می کنند و می روند... با این وجود هم چنان این کره در چرخش است... و جالب تر آن که ماهواره های این موجودات شگفت انگیز نیز در تلاش اند که نیاز های انسان را تامین کنند. آن هم با گردش به دور زمین!
اکنون تصویر غمناک خورشید در قاب رو به تاریکی غروب نوید از پایان روزی دیگر می دهد... برای بعضی از مردم، یکی از بهترین روز های زندگی یشان و برای برخی نیز خسته کننده مانند همیشه.
اکنون پرده ی سیاه شب، صفحه ی روشن آسمان را تیره کرده و انسان ها برای دیدن، به لامپ های خانه هایشان متکی می شوند.(به راستی که انسان برای هر مشکلی راه حلی سراغ دارد!) پس از مدتی انسان ها به خواب می روند. چه خوب و چه بد... چه کسانی که حقیقت زندگی را دریافتند و چه کسانی که هنوز به درک آن نرسیده اند... انسان ها به خواب رفته اند بدون آن که شاهد آن باشند هم نوعان آن ها در گوشه ای دیگر از پهنای جهان، شروع به کار کرده اند! »
و در این میان زمین، تنها می نشیند و می اندیشد که چگونه انسان ها سرگرم زندگی خودشانند!
به همین سبب کتمان این موضوع دشوار است که:
همانا زمین هیچ وقت تنها نیست...
راستی از گفتن "زمین تنها نیست" منظور خاصی داری؟ فکر کنم این جاشو خوب نفهمیدم.
ممنون ؛)