گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟
پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...
آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!
گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدهم : هر آنچه از من بر می آمد!
در این قسمت، تعدادی جملات زیبا قرار دادم. ای کاش صرف نظر از خواندن آن ها، کمی در مفهومشان نیز تامل کنیم...
آیا تاکنون با خود اندیشیده اید که چه چیزی سبب می شود که ما انسان ها در اوج بی رغبتی و نا توانی، بازهم گرایشی به سرانجامی نیکو و پیروزی داریم؟ چه چیزی موجب می شود که کشاورزی در اوج خشکسالی و بی اقبالی، باز نیز دست به دعا بر می دارد و خدا را می خواند؟