یادم می آید چند سال پیش که استاد ابراهیم زاده از ما بچه ها خواستند تا برای کلاس و درس ریاضی، طرحی را ارائه دهیم، من در مقاله ی خودم داستانی نوشتم که در خصوص سخنرانی استادی بود که شامل بحث بر سر مرکزیت زمین در عالم می شد...

اشتباه نکنید! این نوشته درخصوص ریاضی و یا آن مقاله نیست.

تاریخچه ی رد نظریه ی خیالی مرکز بودن این کره در کیهان را در این مطلب جست و جو کنید...!

در آن سخنرانی، استاد مذکور شروع به بیان اطلاعات خود در زمینه ی زمین و کرات آسمانی کرد. پس از اتمام مراسم، پیرزنی به پیش او آمد و گفت:

« با این که ارزش زیادی برای شما قائل هستم ولی باید بگویم که تمام سخنان شما بیهوده و نادرسته! زمین روی یک مدار نمی گرده بلکه پشت یک لاک پشت در حرکت است. » 

بعد این جمله، استاد از او پرسید که پس اون لاک پشت روی چه چیزی قرار داره؟! و آن پیرزن هم گفت که اون لاک پشت هم روی یک لاک پشت دیگه قرار داره. تا بی نهایت...!!!

جالب آن که این تصور نادرست و این مکالمه پس از تثبیت موقعیت زمین در عالم صورت گرفت ولی با این وجود آن پیرزن قبول نمی کرد!!!

حال سری به پیش از این ها بزنیم. زمانی که نیکلا کپرنیک لهستانی در عین این که هرکس در زمان او سرگرم زندگی خود بود، دست به کاری عجیب زد... طرح این فرضیه که شاید زمین مرکز جهان نباشد. ولی گفتن این جمله همانا و واکنش های مردم همانا! مردمی که عقاید مذهبی خویش را در مقایسه با واقعیات علمی بر می گزیدند! 

پس از این انسان بزرگ دانشمندان دیگری نیز قدم در مسیر او نهادند که این بار نوبت به گالیله رسید.

بزرگی که به قول بسیاری از مردم او غولی بود که نیوتون بر روی شانه های او حقیقت را بهتر یافت.

اما با این حال سال ها تلاش او نیز تاثیری در مذهبیان آن دوران نداشت.


چند سال پس از گالیله ی ایتالیایی، کپلر به دنیا آمد. دنیایی که سال ها بعد، سخنان خود او را نیز به واسطه ی مذهب و آئین خویش نمی پذیرفت.

این سرگذشت دانشمندانی بزرگ بود که بیایند و بروند تا ما انسان ها دست از عقاید نادرست خویش برداریم. شاید نتوان این عقاید را محدود به زمان کپلرها یا گالیله ها دانست. بسیاری از ما در این برهه از زمان نقش همان مردم را بازی می کنیم. ولی نه بر سر این که زمین در مرکز است یا خیر!

فکر کنم حالا متوجه موضوع بحث شدید! عذرخواهی می کنم که با این داستان های به ظاهر خسته کننده وقت شما را گرفتم...

امیدوارم که با خواندن این نوشته هم آن هایی که چشم و گوش خود را بر حقیقت بسته اند، بیدار شوند و هم گالیله ها توان خویش را در مقابله با نادان ها افزایش دهند... 

در پایان کار نیز توجه شما را به اعتراف گالیله در دادگاهش جلب می کنم:

« من گالیله، اهل فلورانس، در این دادگاه زانو زده و در پیشگاه شما روسای جامعه ی 

جهانی مسیحیت، سوگند یاد می کنم به خدای بزرگ و کلیسای کاتولیک رم معتقدم.

دادگاه محترم به من فرمان داد که از عقاید کذب خود مبنی بر این که خورشید مرکز جهان

 است دست بردارم و هیچ گاه و تحت هیچ عنوانی این عقیده را بیان نکنم و در انتشار آن

 نکوشم. »

.

.

.

.

           راستی کی باور می کنه؟! 



   علی سیارنژاد_ دهم اسفندماه یک هزار و سیصد و نود و یک خورشیدی