خوب به خاطرم هست که در دوران کودکی، با آرزو و انتظار جایزه های فرشته ها به خواب می رفتم و بیدار می شدم.

شاید تنها آن هدیه های خیالی نبودند که مرا منتظر خویش می ساختند و شاید هم آن کار جزئی از دوران پچگی است. اما آن چه که اکنون در موردش فکر می کنم، چیزی جز خوبی و پاکی آن فرشتگان نیست...

دنیای فرشته ها نیز، نمادی از همان خوبی ها و زیبایی هاست.

زمان زیادی از آن روزگار گذشته است و اکنون دیگر خبری از آن ها نمی یابیم و با شنیدنشان نیز تنها لبخند می زنیم و به حالت تمسخر بهشان می نگریم.
گویا همه ی آن فرشته های کوچک در پشت نقاب های سخت شان فرو رفته اند و حوصله ی هیچ چیزی را ندارند. بعضی هایشان نیز چنان بد شده اند که حتی نمی پذیرند روزگاری آن ها هم خوب بودند و در این میان تنها ترس من از رسیدن روزی است که دیگر خبری از آن انسان های پاک نباشد. موضوعی که همه ی ما از آن گریزانیم...
حال سری به دنیای خوب ها بیاندازیم. سرزمینی از جنس انسان های راستگو که با یکدیگر دشمنی نمی کنند و در کارهایشان نیز کمک دست یکدیگرند. مقصود من همان ها هستند که می دانند روزی، دیگر نخواهند بود و به همین دلیل خود را زیر نقاب هایی از جنس بدی نمی پوشانند.
ای کاش می شد صدایم را به تمامی مردم جهان می رساندم. بدین ترتیب می توانستم که به بدها، دنیایی روشن را نشان دهم و بهشان بگویم که جهانی پر از امید در انتظار آن هاست. اما افسوس که نمی شود و اگر هم می شد، تاثیری نداشت.
فکر می کنم که دیگر وقت آن رسیده است که با دنیای رویا و خیالم خداحافظی کنم. ولی برای آن که این بار در جهان واقعی اطرافم، آن را ببینم، از خودم شروع می کنم و این آغازی خواهد بود برای ساختن جهانی که همواره به آن فکر می کنم و آرزویش را دارم چون هنوز به یاد آن جایزه ها هستم.
به امید آن روز... :-)



     علی سیارنژاد
                       بیست و سوم تیرماه
                                                سال یک هزار و سیصد و
                                                                                  نود و دو خورشیدی